1 هر که دل بر عشوه گیتی نهاد بر حذر باش از غرور و جهل او
2 دامن آن گیر کز همت فشاند آستین بر دنیی و بر اهل او
1 بود بلقیس و سلیمان را سخن روزی اندر کشف سر خویشتن
2 هر دو را دل بر سر انصاف بود خاطر از رنگ رعونت صاف بود
1 کیست درعالم ز عاشق زارتر نیست کار از کار او دشوارتر
2 نی غم یار از دلش زایل شود نی تمنای دلش حاصل شود
1 کردی از آشوب گردش های دهر کرد از صحرا و کوه آهنگ شهر
2 دید شهری پر فغان و پر خروش آمده ز انبوهی مردم به جوش