- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرکه وصلش طلبد ترک سرش باید کرد ورنه اندیشه کار دگرش باید کرد
2 آنکه خواهد که نهان از سر کویش گذرد صبح خیزی چو نسیم سحرش باید کرد
3 سر کوی نو تحمل نکند درد سری هر که از آنجا گذرد ترک سرش باید کرد
4 گرچه دردم ز طبیب است ولی آخر کار چون رسد کار بجان هم خبرش باید کرد
5 زلف آشفته او موجب جمعیت ماست چون چنین است و پس آشفته ترش باید کرد
6 هر که او را خبر از حالت مستان نبود به یکی جرعه می بیخبرش باید کرد
7 آنکه او را هوس گوشه نشینی باشد از کمانخانه ابرو حذرش باید کرد
8 یارب این درد جگر سوز چه مشکل دردیست که مداوا همه خون جگرش باید کرد
9 گر کمال آرزوی محبت جانان دارد زود زین کلبه احزان سفرش باید کرد