1 هر که را نیم جو قناعت هست از دو عالم ندارد اندیشه
2 یک شمر آب و یک بیابان مور یک درم سنگ و یک جهان شیشه
1 در شب عید آن سمن عذار سمنبر با دو غلام سیه درآمدم از در
2 هر دو غلامش به نام عنبر و ریحان یعنی زلف سیاه و خط معنبر
1 آن کیست که باز آمد و در بزم نظر کرد جان و دل ما از نظری زیر و زبر کرد
2 آن برق یمانستکه افتاد به خرمن یا صاعقهیی بود که بر کوه گذر کرد