1 هر که را نیم جو قناعت هست از دو عالم ندارد اندیشه
2 یک شمر آب و یک بیابان مور یک درم سنگ و یک جهان شیشه
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است
1 هر کرا ایزد اختیار کند در دوگیتیش بختیارکند
2 وانکه را کردگار کرد عزیز نتواند زمانه خوارکند
1 هر زمانم که به آن ترک سر و کار افتد صلح خیزد ز میان کار به پیکار افتد
2 من به عمد از پی صلح همی جویم جنگ کز پی صلحم با بوسه سر وکار افتد