-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که را نیست ز جانان خبری بی خبر است غیر یاد غم آن دوست همه دردسر است
2 دل که با یاد تو همراه نباشد چه کنم نظری کن به دل خسته که جای نظر است
3 هیچ دانی که بد و نیک نماند بر جای شکر ایزد که بد و نیک جهان در گذر است
4 گرچه چون تیر مرا دور فکندی از پیش همچنان قصّه ی عشق توأم ای جان ز بر است
5 روی مه روی نگه دار تو از چشم حسود کاین همه فتنه و آشوب ز دور قمر است
6 هر که بنهاد دل خسته به کاشانه ی دهر عاقلش می نتوان گفت که بس بی بصر است
7 از جفاهای تو از دیده بباریدم اشک تا به حدّی که به ما آب کنون تا کمر است
8 گر درآیی ز سر لطف به بیت الحزنم به نثار قدمت جان جهان مختصر است
9 آنچه بر سر بگذشتم ز جهان تا گذرد از که بینم که همه حکم قضا و قدر است