هر که بینم که پس زانوی غم آه کشد از جامی غزل 179

هر که بینم که پس زانوی غم آه کشد

1 هر که بینم که پس زانوی غم آه کشد میرم از غم که مبادا ز غم آن ماه کشد

2 با وجود قد رعناش اگر زاهد را دل به طوبی کشد از همت کوتاه کشد

3 هرکه از پیرهنش نکهت جان یافت کجا منت بوی گل از باد سحرگاه کشد

4 آگهی جوی دراین راه که استاد ازل رقم عشق به لوح دل آگاه کشد

5 گو مرا زار بکش گرد همه شهر بکش سر ز حکمش نکشم خواه کشد خواه کشد

6 می کنم شب همه شب از غم او ناله و آه چون اسیری که نفیر از ستم شاه کشد

7 گر نه جامی به بلاییست گرفتار چرا همه شب نعره زند گریه کند آه کشد

عکس نوشته
کامنت
comment