1 هرکرا دوست شدم دشمن جان گشت مرا بخت من دشمن من بود عیان گشت مرا
1 ای محمدخان به دژبانی فتادی، نوش جانت ابروی تازه را از دست دادی نوش جانت
2 در حضور پهلوی اردنگ خوردی، مزد شستت هی کتک خوردی و هی بالا نهادی، نوش جانت
1 به شهر شروان بُد شاعری بهار بنام که شهره بود به مطبوعی و سخندانی
2 از آن سخنور جز اندکی ندانم شعر هم آنچه دانم دانند عالی و دانی
1 مژده که روی خدا ز پرده برآمد آیت داور به خلق جلوه گر آمد
2 بیخبران را ز فیض کل خبر آمد مظهرکل در لباس جزء درآمد
1 وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب
2 ز زخم حادثه، لطف تو شد حصار هنر به جاه و مرتبه، عهد تو شد ضمان ادب
1 ای مصور نقش آن سرّ نهانش را بکش موشکافیها کن و موی میانش را بکش
2 سیل اشگ از جویبار دیده اول کن روان زان سپس آن قد چون سرو روانش را بکش