1 آن کس که ز آسوده دلی رنگ برآرد گر شیشه گذارد به بغل، سنگ برآرد
2 نقصان ز نم اشک نباشد دل ما را از آب خود آیینه کجا زنگ برآرد؟
3 چون لاله، سیه خانه شود چشمه ی آتش زان آه که مجنون ز دل تنگ برآرد
4 فریاد ز محرومی بلبل که رخ او نگذاشت که یک گل به چمن رنگ برآرد
5 مشکل که کسی زنده بماند به دو عالم مژگان تو چون تیغ پی جنگ برآرد
6 آسان نتوان برد سلیم از کف ما دل دیوانه نخواهد ز بغل سنگ برآرد