1 هر کس که در بهار بصحرا برون رود عیش آنگهی کند که بذوق جنون رود
2 عارف بخار وگل چو بینید بروی دوست روزی دری گشاید و بیخود درون رود
3 هربامجوی بر اثر عشق روکه گل رویش بمطلب است ولی واژگون رود
4 سرچشمه تراوش دشنام همت است هر ماجرا که بر سر دنیای دون رود
5 دریافتم زبوی تو عرفی که بهرگام صدره دمی بخانه عرفی زبون رود
دیدگاهها **