- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرکه عاشق شد بباید گفت جان را الوداع زانکه در بازار عشقش نیست رایج این متاع
2 عشق گوید پا منه اندر طریق عاشقی با غم معشوق اگر داری بجان و دل نزاع
3 زاهدا با ما سخن از عاشقی و عشق گو گر ز زهد خشک گوئی کی کنیمش استماع
4 واعظ نادان چه گوید از جمال روی دوست چون بسر این سخن هرگز نبودش اطلاع
5 سالکا گر عاشقی زهد ریا را ترک کن زانکه زهد و عشق را هرگز نباشد اجتماع
6 گر شدی عاشق دلا قطع نظر کن از دو کون نیستی محرم بعشقش گر نداری انقطاع
7 هرچه میگویی ز زلف و روی آن دلدار گو غیر از این از کفر و دین گرگوئیم باشد صداع
8 پرتو خورشید حسنت محو گرداند جهان گر ز روی نوربخش خود براندازی قناع
9 در طریقت کی شوی متبوع پیش خاص و عام در شریعت گر نداری چون اسیری اتباع