- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که را نیست عیش خوش بیدوست این مناجات میکند: کاری دوست
2 جان ما گوهری است بیش بها کالبدهای ما چو مزبلها
3 اندرین مزبله چه میپاییم؟ روی بنمای، تا برون آییم
4 گرچه از تو به بوی خرسندیم هم به دیدارت آرزومندیم
5 عاشقا، راز عاشقان بشنو هم ز بیدل حدیث جان بشنو
6 گوش کن سر این فسانه ز من گلخنی جان توست و گلخن تن
7 گرچه در جان توست کان علوم در تنت هست گلخنی ز ظلوم
8 آنکه در جان تو را اصول نهاد لقب جسم تو جهول نهاد
9 تا تو از خویشتن برون نایی دیدهٔ دل به دوست نگشایی
10 چون برون آمدی، فدا کن جان تا ببینی مگر رخ جانان