- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که آمد عمر خود را صرف سامان کرد و رفت شمع را نازم که جسم خویش را جان کرد و رفت
2 تیشه را بر سر نه از بی طاقتی فرهاد زد کوه کندن را برای خویش آسان کرد و رفت
3 گریه ام کی همچو شبنم منت از گل می کشد اشک من از گریهٔ من گل به دامان کرد و رفت
4 داشتم زان پیرهن [بویی] چو گل در جیب خویش سرزد آهی صبح آن را در گریبان کرد و رفت
5 غنچه را آمد نسیم آشفت بگذشت از چمن نالهٔ بلبل دل گل را پریشان کرد و رفت
6 نکهتی از طرهٔ جانان نسیم آورد دوش بلبل طبع سعیدا را غزلخوان کرد و رفت