1 هر که به ورزیدن کمال نهد روی شیوهٔ نقصان ز هیچ روی نورزد
2 زلزلهٔ حرص اگر زهم ببرد کوه گرد قناعت بر آستانش نلرزد
3 رفعت اهل زمانه کسب کند زانک صحبت اهل زمانه هیچ نه ارزد
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت
2 هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت
1 ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
2 خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم