1 آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت رنگ من و تو کجا برد ای ناداشت
2 این رنگ همه هوس بود یا پنداشت او بی رنگ است رنگ او باید داشت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از دل همه ساله درد حاصل باشد از درد گزیر نیست چون دل باشد
2 و آن را که زدرد بی نصیب است چو من هم دل باشد ولیک غافل باشد
1 ای ماه زحسن خلق تو یافته بهر پر مشک زباد خُلق تو جملهٔ دهر
2 در هر دو جهان کجا توان بود این قهر کان آب حیات را بکشتند به زهر
1 گر کِشتهٔ ما غم آورد غم دِرَویم گر بهرهٔ ما درد بود درد خوریم
2 در کار خدا مرا تصرّف نرسد امروز درآمدیم و فردا برویم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به