1 آنکه در حسن مه چهارده بود دی شنیدم که بپیوست بسی
1 خطت چو خضر به آب حیات نزدیک است به آن لبان چو شکر نبات نزدیک است
2 ز خاک پای تو سر سبزی ایست سرها را به این سخن سر زلف دوتات نزدیک است
1 ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت بر تو لرزانتر گل از پیراهنت
2 از صبا چندان نشد بوی تو فاش پیرهن کرد این خطا در گردنت کار
1 آنکه دل در هوس روز وصال است او را خواب شب در سر اگر هست خیال است او را
2 دل ز چشمش چه شد ار کرد سوال نظری چون نظرهاست در آن جای سوال است او را