- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بتی که بود چو جانم به سینه جا کرده گرفت راه جدایی وداع ناکرده
2 به داغ مرگ جدا باد جان ز تن آن را که همچو جان ز تن او را ز من جدا کرده
3 رخی چو آینه رفت از وطن جدا ز رقیب که دید آینه ای اینچنین جلا کرده
4 بریخت خون به رهم بهر آزمودن تیغ بدین بهانه چه خونها که زیر پا کرده
5 فتاده بهر سجودش به روی صد بیدل به هر نظر که گه رفتن از قفا کرده
6 هزار جان گرامی فدای خنجر او که بند بند مرا پرسشی جدا کرده
7 چو بی رقیب محال است وصل ازان جامی به هجر ساخته وز وصل خوی واکرده