- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 که میبرد خبر از من بدان جهان آرای که زینهار تو و عهدِ من برایِ خدای
2 تو آفتابی و من ذرهّ ای چنان نکنی که در زمانه شوم چون هلال دستنمای
3 مرا خوش است به دشواری و به آسانی به اعتمادِ تو ای ماهرویِ مهرافزای
4 اگر ز پیکر من بند بند بگشایند روا بود تو به کس لب به خنده برمگشای
5 بکن برایِ صلاح از مخالفان پرهیز که نیکبخت بود متّقی به هر دو سرای
6 چو اتفاقِ محبّت ز هر دو جانب هست من و تو و تو و من، گو حسود ژاژ مخای
7 به سر بگردم و دستت چنان به دست آرم که بعد ازین ز سفر درکشم به دامن پای
8 خوشا که حلقه به در برزنم چو بازآیم یکی درم بگشاید به مرحبا که درآی
9 به دوستی نزاری که رغمِ دشمن را به دستِ معتمدی نامه ای به من فرمای