که می‌برد خبر از حکیم نزاری قهستانی غزل 1114

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

که می‌برد خبر از من بدان جهان آرای

1 که می‌برد خبر از من بدان جهان آرای که زینهار تو و عهدِ من برایِ خدای

2 تو آفتابی و من ذرهّ‌ ای چنان نکنی که در زمانه شوم چون هلال دست‌نمای

3 مرا خوش است به دشواری و به آسانی به اعتمادِ تو ای ماه‌رویِ مهرافزای

4 اگر ز پیکر من بند بند بگشایند روا بود تو به کس لب به خنده برمگشای

5 بکن برایِ صلاح از مخالفان پرهیز که نیک‌بخت بود متّقی به هر دو سرای

6 چو اتفاقِ محبّت ز هر دو جانب هست من و تو و تو و من، گو حسود ژاژ مخای

7 به سر بگردم و دستت چنان به دست آرم که بعد ازین ز سفر درکشم به دامن پای

8 خوشا که حلقه به در برزنم چو بازآیم یکی درم بگشاید به مرحبا که درآی

9 به دوستی نزاری که رغمِ دشمن را به دستِ معتمدی نامه‌ ای به من فرمای

عکس نوشته
کامنت
comment