- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه می خوانند مردم مردم چشم منش چشم من روشن به روی اوست گفتم روشنش
2 بر دل عاشق ز یک یک شیوه های چشم او شیوه خوشتر نمی آید ز عاشق کشتنش
3 آهوان را از دویدن شد جگر خون و هنوز در می یابند مکر و غمزة صید افکنش
4 پیرهن در بر نگیرد آن بدن جز با خیال در می یابند مکر و غمزة صید افکنش
5 زلف را گفتم ببر نشنید بر عاشق چه جرم گر رود سرها به باد از هر طرف بر گردنش
6 دامن زلفش گرفتم وقت قتل آن غمزه گفت خونبهای خود گرفتی چون گرفتی دامنش
7 عکس شمشیرت پس از کشتن گر افتد برکمال جان زه اول تیزتر آید به سر وقت تنش