1 که گفت پرده بر افکن ز روی مرد افکن که شد بریده ترنج و کف جهان از زن
2 زبان یوسف اگر در نریختی به سخن به لعل چشم زلیخا نگشتی آبستن
3 چه خار بود که در دامن دلی آویخت که شد در یده گل باغ حسن را دامن
1 تا سوی تگنای دلم یافت راه دوست آن دل که توبه دوست بدی شد گناه دوست
2 یکشب نرفت بر سر کویم به رسم یاد روزی نکرد در دل ریشم نگاه دوست
1 چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
2 جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
1 ز پیش از آنکه برتابی عنانت دلم همراه شد با کاروانت
2 همی سوزد در آتش از غم آن که باد سرد یابد گلستانت