که گفت ایدل کز اسرار از آشفتهٔ شیرازی غزل 1049

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

که گفت ایدل کز اسرار محبت باخبری گردی

1 که گفت ایدل کز اسرار محبت باخبری گردی گذاری نیکنامی و بقلاشی سمر گردی

2 که گفت ای دیده عمان باش و لؤلؤ در کنار آور که گفت ای مردم دیده تو غواص گهر گردی

3 نمیکردی اگر خود را بآن باریکی ای گیسو کجا بودت جلادت تا بگرد آن کمر گردی

4 ندیدم اندر این بستان ثمر از تو بجز حرمان بود یا رب که ای نخل محبت بی ثمر گردی

5 نه هر که دیده ای دارد بمنظوری سپارد دل بکن جهد ای دل شیدا که از اهل نظرگردی

6 بشام هجر میکردم حدیث قامتت با دل بجوش آمد دل و گفت ای قیامت مختصر گردی

7 تو را چون سیم و زر جز چهره و اشک بصر نبود چرا باید که گرد این بتان سیمبر گردی

8 نه هر در کاو یتیم افتد فزاید نرخ بازارش دعا کن ای در یکتا یتیم و بی پدر گردی

9 زآن زلف پریشان جو دال آشفته خود را می دیوانه ای تا چند هر سو در بدر گردی

عکس نوشته
کامنت
comment