1 ای آنکه به دل تخم امل را کشتی بگذر ز همه که خود بخواهی هشتی
2 تا ذرهای از نام و نشانت بر جاست آویختی و سوختی و برگشتی
1 آنچنان داده عشق جوش مرا که ز سر رفته عقل و هوش مرا
2 عقل کلی شده فراموشم بسکه مالیده عشق گوش مرا
1 عاشق به گدائی نه شهی میخواهد نه لاغری و نه فربهی میخواهد
2 عاشق بمثل اگر چه روح القدس است خود را از ننگ خود تهی میخواهد،
1 هر دل که رهین تن بود او دل نیست در عالم دل خبر ز آب و گل نیست
2 راهی نبود که او بمنزل نرسد جز راه محبت، که در او منزل نیست