آن کیست سواره که بلای دل و دین است از جامی غزل 148

آن کیست سواره که بلای دل و دین است

1 آن کیست سواره که بلای دل و دین است صد خانه برانداخته در خانه زین است

2 ماهی ست درخشنده چو بر پشت سمند است سروی ست خرامنده چو بر روی زمین است

3 آشوب جهان است اگر اسپ سوار است آسایش جان است اگر بزم نشین است

4 در آتش و آبم ز دل و دیده چو دیدم کافروخته رخسار و عرق کرده جبین است

5 برتافت ز من رو گره افکند در ابرو اینک سر و شمشیر اگر بر سر کین است

6 گر قصه خود عرضه رایش نتوان کرد صد شکر خدا کو همه دان و همه بین است

7 گفتم که سخنرانی جامی ز لب توست از پسته شکر ریخت که آری سخن این است

عکس نوشته
کامنت
comment