آن کیست که شهری همه دیوانه اویند از جامی غزل 414

آن کیست که شهری همه دیوانه اویند

1 آن کیست که شهری همه دیوانه اویند مفتون شده نرگس مستانه اویند

2 زان پیش که شمع رخش افروخته گردد مرغان اولی اجنحه پروانه اویند

3 زان دم که به پیمانه لبش چاشنیی ریخت جانها مگسان لب پیمانه اویند

4 هر کس که ز عشقش زده دم از مژه خوبان جاروب کشان در کاشانه اویند

5 چشمان منش خانه و من مرده ز غیرت کین مردمکان بهر چه هم خانه اویند

6 زلف ار به کفم می ننهد کاش ببخشد مویی دو سه بگسسته که در شانه اویند

7 افسانه جامی مشنو خواجه که خلقی در خواب اجل رفته ز افسانه اویند

عکس نوشته
کامنت
comment