- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کیست آن سرو که بر راه گذر میگذرد نور چشم است که بر اهل نظر میگذرد
2 درد دل بین که طبیب از سر حسرت ما را خسته، افتاده همیبیند و در میگذرد
3 غرق دریای سرشکم عجب این کز غم تو تشنه جان میدهد و آب ز سر میگذرد
4 زیردستان جهان را ز زبردستی تو حال چون کار جهان زیر و زبر میگذرد
5 وقت آمد اگر از بهر دل خسته ما دل پاکت ز خطای همه درمیگذرد
6 من به مسکینی اگر جبه ز سر نفکندم تیر آهم به سحرگه ز سپر میگذرد
7 رمقی بیش نمانده است ز بیمار غمت قدمی رنجه کن ای دوست که درمیگذرد
8 (آب چشمم ز غمت دی به کمرگاه رسید دوش، تا دوش شد، امروز ز سر میگذرد)
9 تا به ساحل رسد از بحر غمت کشتی صبر روزگاری است که بر خون جگر میگذرد
10 خبر درد دل دوست که گوید بر فضل جز نسیمی که به هنگام سحر میگذرد