جان کیست تا که سر بکشد از آشفتهٔ شیرازی غزل 981

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

جان کیست تا که سر بکشد از کمند تو

1 جان کیست تا که سر بکشد از کمند تو دل چیست تا بجان نشود پای بند تو

2 دیوانه هوای تو فرزانه جهان آزاد بنده ای که بود در کمند تو

3 ای هشت خلد در خم زلفین تو نهان طوبی بزیر سایه قد بلند تو

4 نه هر کجاست سرو قدی نازنین بود این ناز جامه ایست بقد بلند تو

5 کس یادی از بساط سلیمان نیاورد در زیر ران چو گرم عنان شد سمند تو

6 گر آیدش مسیح ببالین پی علاج کی دم زند زدرد درون دردمند تو

7 شکرفروش خنده زند بر نبات مصر گر بشنود حکایت شیرین قند تو

8 مجروح تیر غمزه جان کاه چشم مست مرهم نخواست جز زلب نوشخند تو

9 غلمان و حور جنتش ار آوری بحشر حاشا که جز تو را طلبد مستمند تو

10 چونانکه چون و چند نزیبد بحق حق جز حق که آگهست کس از چون و چند تو

11 آشفته از خلاف زمان یا علی بطوس کرده پناه خود خلف ارجمند تو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر