1 آن کیست که او از لب جانان طلبد بر درد دلش ز وصل درمان طلبد
2 مشکل نشدست راه هجرانش هنوز زان روی چنین وصل من آسان طلبد
1 به جان رسید دل من ز گردش افلاک شدست جامه صبرم ز دست هجران چاک
2 ز نوشداروی وصلم به جان رسان ورنی چو جان رسید به لب حاصلم چه از تریاک
1 تو مپندار که بی لعل توأم کامی هست یا بجز نقش خیال تو دلارامی هست
2 ای صبا سوی دلارامم اگر می گذری زود گویش که مرا نزد تو پیغامی هست
1 تا چند مرا جانا از غمزه برنجانی حسن خود و عشق ما گویا که نمی دانی
2 از غمزه کافرکیش دل برد و به جانم زد از تیر جفا زخمی اینست مسلمانی