1 آن کس که ورای کفر و ایمان من اوست مجموعه خاطر پریشان من اوست
2 او را و مرا ز همدگر گر خواهند توان کردن جدا که جانان من اوست
1 نوبت پاس وصل تو بو که شبی به ما رسد سلطنتی چنان عجب گر به چنین گدا رسد
2 ما ننشسته یک نفس باهم و شهر پر سخن قصه ماجرای من تا پس از این کجا رسد
1 توبه بشکستند ما را برسرجمع آشکارا برسرجمع آشکارا توبه بشکستند ما را
2 خسرو فرخنده انجم حکم کرد و کرد پی گم دیگری را این تحکّم زهره کی بودی و یارا
1 خوشا مطالعه کردن جمالِ بستان را به موسمی که صبا تازه می کند جان را
2 میانِ باغ خرامان گرفته دست به دست نگارِ سیب ز نخ دانِ نار پستان را