1 آن کیست که آگاه ز حس و خردست : آسوده ز کفر و دین و از نیک و بدست
2 کارش نه چو جسم و نفس داد و ستدست آگاه بدو عقل و خود آگه بخودست
1 از حمله سمند تو ، ز آسیب نعال لرزان کند اجزای زمین از زلزال
2 وز هیبت تیغ تو عدو را مه و سال الماس رود بجای خون از قیفال
1 آمد رمضان بخیر مقدم دیشب بسلام خان اعظم
2 جمشید زمان سکندر وقت مقصود وجود نسل آدم
1 تا هجر تو کرد بر وصال تو شتاب دارم دل جوشان چو بر آتش سیماب
2 ترسم که دگر نبینم ، ای در خوشاب اندر شب هجر خویش روی تو بخواب