-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 که بر زلف سنبل زد این تابها که داد به گلبرگ این آبها
2 که افکند پرتو به آتشکده که ابرو نموده به محرابها
3 که سودا به زلف نکویان نهاد که از لعلشان ساخت عنابها
4 به طاووسها چتر الوان که داد به کبکان که پوشید سنجابها
5 که پرورد الحان به مزمار و نای که در پرده ره داد مضرابها
6 که از نیش زنبور آورد نوش که داد از صدف در خوشابها
7 کرامت نگر ساقی میکشان ز یک خم دهد دردها تابها
8 ز حسن ازل عشق آمد پدید فراهم شد از عشق اسبابها
9 زهر ذره نورش هویدا بود چو از پنجره نور مهتابها
10 منجم بگیرد ز ذرات او چو از پرتو خور صطرلابها
11 ز یک بحر این موجها خواسته است همه موجها نقش بر آبها
12 ز دریا نیند آگه این ماهیان فتاده ز حیرت به گرد آبها
13 بود شهر علم الهی علی گشوده ز دست علی بابها
14 تو آشفته سر را ازین در مپیچ دهد فیض باران نه میزابها