1 آنکس که بود بعلم و حکمت عالی بر گفته او نقیض آرم حالی
2 گوید که خلاء نزد خرد هست محال کندوله من هست زگندم خالی
1 هر چند مدتی شدم از روی اضطرار دور از جناب حضرت میمون شهریار
2 شاه جهان پناه که بر تخت خسروی یک تا جور ندید چو او چشم روزگار
1 ساقی بیا که موسم نوشیدن ملست هم راغ پر ز لاله و هم باغ پر گلست
2 منشین بخانه خیز که صحرا بخرمی هر جا که میروی همه جای تبذلست
1 شکر این دولت که یارد گفت ز اهل روزگار کز کمینه بنده یاد آورد شاه کامکار
2 شهریار ملک پرور پادشاه دین پناه آنکه دین و ملک را باشد بذاتش افتخار