-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن که نهاده در دلم حسرت یک نظاره را بر لب من کجا نهد لعل شرابخواره را
2 رشتهٔ عمر پاره شد بس که ز دست جور او دوختهام به یکدگر سینهٔ پاره پاره را
3 کشتهٔ عشق را لبش داده حیات تازهای ورنه کسی نیافتی زندگی دوباره را
4 با همه بیترحمی باز به رحمت آمدی لختی اگر شمردمی زحمت بی شماره را
5 ز آه شررفشان من نرم نمیشود دلش آتش من نمیکند چارهٔ سنگ خاره را
6 تا ننهی وجود خود بر سر کار بندگی خواجه ما نمیخرد بندهٔ هیچکاره را
7 خنجر خونفشان بکش، آنگه استخاره کن از پی قتل من ببین خوبی استخاره را
8 چند ز دود آه خود، شب همه شب، فروغیا تیره کنم رخ فلک، خیر کنم ستاره را