کیست که چاره ای از حکیم نزاری قهستانی غزل 47

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

کیست که چاره ای کند جانِ به لب رسیده را

1 کیست که چاره ای کند جانِ به لب رسیده را باز به دست ما دهد پایِ دل رمیده را

2 کیست که او خبر کند یار مرا ز حال من تا به دعا مدد دهد یارِ ستم رسیده را

3 هیچ خیال آن پری از نظرم نمی‌رود کاج به خواب دیدمی آن به خیال دیده را

4 تفِّ سمومِ سینه ام تا به خیال کم رسد هر نفس آب می‌زنم صحن سرای دیده را

5 باز اگرم به ره بوَد بخت ز خاک کوی او سرمه‌ی روشنی کشم دیده ی خون چکیده را

6 جان کند و جگر خورد هر که چو من به دستِ خود سلسله‌ی ستم کند پای به سر دویده را

7 جز به خلافِ اهل دل سیر نمی‌کند فلک قاعده نیست راستی این فلکِ خمیده را

8 یاد مکن نزاریا عهد گذشته تا دمی در حرکت نیاوری درد نیارمیده را

9 عمرت اگر وفا کند باز رسی به دوستان ور نرسی وداع کن عمر به سر رسیده را

عکس نوشته
کامنت
comment