آنکه ناید به دلش رحم از وحدت کرمانشاهی غزل 41

وحدت کرمانشاهی

آثار وحدت کرمانشاهی

وحدت کرمانشاهی

آنکه ناید به دلش رحم ز بیماری دل

1 آنکه ناید به دلش رحم ز بیماری دل کی به یاد آیدش از حال گرفتاری دل

2 بس که دل بر سر دل ریخته‌ای دل به رهش که تو را نیست دگر راه ز بسیاری دل

3 غیر عناب لب و نار رخ و سیب ز نخ نکند هیچ علاج دل و بیماری دل

4 دل ز بیداد تو خون گشت و به دل عرضه نکرد آن جفای تو و آن رحم و وفاداری دل

5 دیده را زآن سبب ای دوست به جان دارم دوست بود آیا که شب هجر کند یاری دل

6 دل ندیدم مگر اندر سر زلفین نگار رو به هرجا که نمودم ز طلبکاری دل

7 وحدتا بس که کند مویه و زاری دل زار مردمان را همه زار است دل از زاری دل

عکس نوشته
کامنت
comment