- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کسیکه رفتن ازین نشئه در نظر دارد به قدر طول سفر زاد راه بردارد
2 فریب خوردهٔ دولت قرین آفتهاست زموج آب گهر کشتیش خطر دارد
3 کسیکه آن مژه گردیده تکیه گاه دلش هزار نشتر الماس در جگر دارد
4 بود نهایت سیر فغان زلب تا گوش ز دل چو ناله برآید به دل اثر دارد
5 خوش است بی سر و پایی ولی زخود رفتن زحق نمی گذرم عالمی دگر دارد
6 خون جگر زهر بن مو بی تو سر شود هر موی بر تنم زغمت نیشتر شود
7 بویش نشان زگرد رهی می دهد مرا ترسم ز سیر گل غم دل بیشتر شود
8 در باغ رنگ گل چو دل غنچه بشکند هرگه به ناز نوگل من جلوه گر شود
9 عیش شباب را غم پیری بود ز پی باشد خمار بادهٔ شب چون سحر شود
10 در سیر باغ بیشتر از خویش می روم دور از تو رنگ و بوی گلم بال و پر شود
11 گفتی دوای درد تو جویا بگو که چیست وصلت بود علاج میسر اگر شود