-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کی تواند هرکس از خود عاشقی بر ساختن لافِ مُشتاقی زدن معشوق را نشناختن
2 شرطِ شوقِ دوستانِ بیغرض دانی که چیست نام و ننگ و مال و ملک و جسم و جان درباختن
3 بیخبر تا کی زهستی لاف دینداری زدن بینشان تا کی ز معنی تیغِ دعوی آختن
4 تا کلاهِ کبر و نازِ خواجگی ننهی ز سر در صف عشّاق گردن کی توان افراختن
5 گر عزای حرص خواهی کرد در صحرای دل یک شبیخون بایدت بر نفسِ کافر تاختن
6 نفس را چون شیشهدان و دفع همّت را چو سنگ سنگ را در شیشه این جا واجب است انداختن
7 گر ز سوزِ عشق بگذارد نزاری باک نیست شمع را کاری دگر نبود به جز بگداختن