من کیستم که چشم گشایم به روی تو از جامی غزل 807

من کیستم که چشم گشایم به روی تو

1 من کیستم که چشم گشایم به روی تو این بس که می کنم به زبان گفت و گوی تو

2 ای آرزوی جان نظری کن به حال من زان پیشتر که جان دهم از آرزوی تو

3 خال نیم ز فکر میانت بلی مرا پیوند دیگر است به هر تار موی تو

4 هر صبح می کنم چو صبا ره سوی چمن باشد که یابم از گل نورسته بوی تو

5 پایم چو سوده شد به رهت بعد ازین چو اشک غلطم به خون و خاک پی جست و جوی تو

6 من اهل خوان وصل نیم کاش چون سگان سنگی خورم به سر ز مقیمان کوی تو

7 این نقش نو کشیده غزل نیست ای غزال طومار محنت است ز جامی به سوی تو

عکس نوشته
کامنت
comment