- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من کیستم که ورزم سودای چون تو باری حیف أبدم که گردی مشغول خاکساری
2 کار خود است ما را بار غمت کشیدن خوش وقت آنکه دارد زین نوع کار و باری
3 گفتم به خاک پایت باشم رفیق لیکن ترسم ازین نشیند بر دامنت غباری
4 زلفت چو شد پریشان از جمع ما برانش کاین حلقه را نشاید هر نیره روزگاری
5 گر سرو پیش قدت آزاد شد به خدمت گل را چه برگ باشد در معرض نو باری
6 ساقی ز جام دوشین دیگر می آر ما را که امروز اگر خم آری هم نشکند خماری
7 بستیم در هوایت بر خود در هوس را عاقل کسی که نبود دربند غمگساری
8 زآن زلف سرکش ای دل نومیدهم نباشی که کار به روز آید شام امیدواری
9 گر دست من بگیری گردد قلک غلامت مه چون کمال گیرد آرندش اعتباری