-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه جان باشد که جانانش نه پیداست چه سر باشد که سامانش نه پیداست
2 چه عیدی باشد آخر در جهان نو چو جان من که قربانش نه پیداست
3 خیال روی تو در دیده ی من چنان آمد که مهمانش نه پیداست
4 مرا دردیست در دل از فراقش مسلمانان که درمانش نه پیداست
5 به جان آمد دلم از درد دوری شب هجر تو پایانش نه پیداست
6 چنان دل برد از دستم به یک بار که در زلف پریشانش نه پیداست
7 جهان گفتا بگیرم دامن دوست چو از چشمم گریبانش نه پیداست
8 بزد تیری ز غمزه بر دل من چنان گم شد که پیکانش نه پیداست