چه باشد ار دهدم از حکیم نزاری قهستانی غزل 103

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

چه باشد ار دهدم روزگار چندان بخت

1 چه باشد ار دهدم روزگار چندان بخت که روی دوست ببینم، دریغ کو آن بخت

2 گذشت عمر و برون نامد از وبال اختر فرو شدیم به درد و نکرد درمان بخت

3 به سوز ناله و فریاد من نشد بیدار دمی ز خواب تغافل زهی تن آسان بخت

4 نه بخت آن‌که کند توبه از فضولی دل نه روی آن‌که شود بعد از این به سامان بخت

5 چگونه جمع بود خاطرم که می‌بینم چو زلف دوست سر آسیمه و پریشان بخت

6 چنان نزار شدم در فراق دوست که عقل دو چشم خیره بماند از من گریزان بخت

7 ستیزه می‌کند و می‌رود به طنّازی ز دور بر من عاجز به خیره خندان بخت

8 ز بخت چند کنم استعانت اندر عشق هنوز باش کزین ورطه چون برد جان بخت

9 نزاریا چو چنین شد صلاح دانی چیست؟ که امتحان نکنی عهد سست‌ پیمان بخت

10 ز خویشتن به در آی و به خویشتن بگذار زمانه را و ازین بیشتر مرنجان بخت

عکس نوشته
کامنت
comment