-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه باشد ار دهدم روزگار چندان بخت که روی دوست ببینم، دریغ کو آن بخت
2 گذشت عمر و برون نامد از وبال اختر فرو شدیم به درد و نکرد درمان بخت
3 به سوز ناله و فریاد من نشد بیدار دمی ز خواب تغافل زهی تن آسان بخت
4 نه بخت آنکه کند توبه از فضولی دل نه روی آنکه شود بعد از این به سامان بخت
5 چگونه جمع بود خاطرم که میبینم چو زلف دوست سر آسیمه و پریشان بخت
6 چنان نزار شدم در فراق دوست که عقل دو چشم خیره بماند از من گریزان بخت
7 ستیزه میکند و میرود به طنّازی ز دور بر من عاجز به خیره خندان بخت
8 ز بخت چند کنم استعانت اندر عشق هنوز باش کزین ورطه چون برد جان بخت
9 نزاریا چو چنین شد صلاح دانی چیست؟ که امتحان نکنی عهد سست پیمان بخت
10 ز خویشتن به در آی و به خویشتن بگذار زمانه را و ازین بیشتر مرنجان بخت