- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر جا که هست او غمزه زن، آن غمزه آیین می برد دل می دهد، جان می چکد، سر می رود، دین می برد
2 از وعده گاه وصل او، هر شام تا غمخانه ام آرام در خون می تپد، امید تمکین می برد
3 کز باد عیش آباد وصل، آمد نسیم مژده ای کز خون دل گل می دهد، وز روی غم چین می برد
4 گر یار شادی هست دل، هر گه که نامش می برم بهر چه غم را هر زمان، صد گونه نفرین می برد
5 خیزد دعایی از لبم ، کز معبد ناقوسیان با خلوت حسن قبول، آشوب آئین می برد
6 عرفی دهد جان را ز جا، تلقین کند بهر صنم کین سست پیمان ناگهان، زین حلقه بی دین می برد