- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درآ اهلا و سهلا مرحبا کویی کجا بودی نگویی تا چرا چندین ز مشتاقان جدا بودی
2 ز یاران بر شکستی ترکِ عهد دوستی کردی دریغا دیر دانستم که یار بیوفا بودی
3 نه پرسیدی نه پیغامی فرستادی درین مدّت مگر بگذشت ایّامی که دردم را دوا بودی
4 به اوّل سینه با من هم چو سیمِ پاک بنمودی به آخر امتحان کردم زر بیرونسرا بودی
5 مرا چندان که آوردی ز پرگار خرد بیرون ز فرطِ راستی با من چو خطّ ِ استوا بودی
6 مدارِ دورِ وصل اکنون بگردیدهست از آن نقطه محیطِ دوستی را موجِ طوفانِ بلا بودی
7 ازآن بفریفتی ما را که در شوخی و رعنایی نگاری چابک افتادی و یاری دلربا بودی
8 به تو اوّل که بسپردم گمانِ دوستی بردم مرا چون نیستی اکنون تو دانی تا که را بودی
9 تعالی الله زهی دستان که پایم چون زجا بردی عفاک الله چرا آخر ز ما بیگانه وا بودی
10 به خلوت خانه ی وصلت که را این در خیال آمد که ما در خون رز بودیم و تو در خون ما بودی
11 نزاری با تومی گفتم که ناسازی مکن با او سزا این بود تا دانی که با او ناسزا بودی