به آن برچیده دامان تهمت خونم کجا از سعیدا غزل 212

به آن برچیده دامان تهمت خونم کجا افتد

1 به آن برچیده دامان تهمت خونم کجا افتد نسازد دست رنگین گر به پای او حنا افتد

2 چه سازم با چنان بالابلندی عشوه پردازی که در دیدن ز کوتاهی نگاهم پیش پا افتد

3 ز استغنا کشم در زیر دامن پای رغبت را به پشت پای من گر سایهٔ بال هما افتد

4 چسان کس می تواند دید آن نازک خیالی را که از خود می رود چون در دلش فکر حیا افتد

5 که را طاقت که گیرد دامن پیراهن نازی که در هر یک گره صد ناز بر بند قبا افتد

6 نهال فقر آن گه می شود کامل که چون معنی سعیدا در جهان بالش از نشو و نما افتد

عکس نوشته
کامنت
comment