- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به آن برچیده دامان تهمت خونم کجا افتد نسازد دست رنگین گر به پای او حنا افتد
2 چه سازم با چنان بالابلندی عشوه پردازی که در دیدن ز کوتاهی نگاهم پیش پا افتد
3 ز استغنا کشم در زیر دامن پای رغبت را به پشت پای من گر سایهٔ بال هما افتد
4 چسان کس می تواند دید آن نازک خیالی را که از خود می رود چون در دلش فکر حیا افتد
5 که را طاقت که گیرد دامن پیراهن نازی که در هر یک گره صد ناز بر بند قبا افتد
6 نهال فقر آن گه می شود کامل که چون معنی سعیدا در جهان بالش از نشو و نما افتد