در آن کو می روم هر لحظه باشد یار پیش از جامی غزل 325

در آن کو می روم هر لحظه باشد یار پیش آید

1 در آن کو می روم هر لحظه باشد یار پیش آید زهی دولت ز هر صد بار اگر یک بار پیش آید

2 نیاید هرگزم پیش آن بلای جان نبوده ست آن که می گویند عاشق را بلا بسیار پیش آید

3 به وصف حال خود صد داستان بر یکدگر بندم همه از هم فرو ریزد چو آن خونخوار پیش آید

4 چنان بی خود شوم هرگه نهم پا بر سر کویش که از در بازنشاسم اگر دیوار پیش آید

5 دلم بر کار عشق انکار دارد لیک می دانم ز خوی او که صدره دیگرش این کار پیش آید

6 در آن کو از فغان و ناله غم دیدگان هر کس که پیش آید مرا با دیده خونبار پیش آید

7 طریق عشق جانان جامی اول می نمود آسان چه دانستم که آخر این همه دشوار پیش آید

عکس نوشته
کامنت
comment