- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟ مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی
2 مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید کان بادیه را نتوان، پیمود به هر گامی
3 بد نام ابد کردم، خود را و نمیدانم درنامه اهل دل، نیکوتر ازین نامی
4 از عشق تو زاهد را دم گرم نخواهد شد زیرا که بدان آتش هرگز نرسد خامی
5 دیوانه دلی دارم، کارام نمیگیرد جز بر در خماری، یا پیش دلارامی
6 از تو نظری سلمان، میدارد و میشاید درویشی اگر خواهد، از پادشه انعامی
7 لب را به سخن بگشا، زیرا که ندارد دل غیر از دهنت کامی، و آنگاه چه خوش کامی
8 آغاز غمت کردم، تا چون بود انجامش این نیست از آن کاری، کان را بود انجامی