کسی ز سر میانش کجا خبر دارد از سعیدا غزل 230

کسی ز سر میانش کجا خبر دارد

1 کسی ز سر میانش کجا خبر دارد به غیر بهله که دستی در آن کمر دارد

2 اگرچه تا حرم وصل کعبه راه خوشی است ولی ز میکده عارف ره دگر دارد

3 مرا بجز می هجران دگر نصیب مباد که عاقبت قدح وصل دردسر دارد

4 شفا مجو ز مطول ز علم فقه ملاف که درس عشق معانی مختصر دارد

5 به آب خضر و به قرص مسیح خنده زند هر آن کسی که لب خشم و چشم تر دارد

6 حباب خانهٔ خود را به موج می سپرد کله به باد دهد آن که ترک سر دارد

7 سکندر آینه دید و ندید عیبش را که از برای چه اندوه بحر و بر دارد

8 ز قبله رو به قفا کرده سجده می آرد کسی که گوشهٔ محراب در نظر دارد

9 ز بحر و بر گذرد دل ز جام جم گیرد کسی که آینهٔ صاف در نظر دارد

10 ز دست عقل سعیدا به باده برد پناه که او به قول نبی از بلا خطر دارد

عکس نوشته
کامنت
comment