آن خوشدلی کجا شد و از جهان ملک خاتون غزل 1178

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

آن خوشدلی کجا شد و آن روزگار من

1 آن خوشدلی کجا شد و آن روزگار من وآن قامت چو سرو روان نگار من

2 کارم ز دست رفته و بارم ز غم به دل از روی مرحمت نظری کن به کار من

3 زان رو به کوی دوست گذارم نمی فتد بگرفت اشک دیده ی من رهگذار من

4 غم دامنم گرفت به دست جفا از آنک یک لحظه غم نمی خوردم غمگسار من

5 ای نور هر دو دیده ز هجران روی تو آشفته همچو زلف تو شد روزگار من

6 بودم ز لعل باده ی تو مست و بی خبر بشکست چشم مست تو جانا خمار من

7 زاری من گرفت جهانی به هجر و او هرگز نظر نکرد به احوال زار من

عکس نوشته
کامنت
comment