کجا شدی که فراتر از حکیم نزاری قهستانی غزل 760

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

کجا شدی که فراتر نمی شوی ز مقابل

1 کجا شدی که فراتر نمی شوی ز مقابل چه غایبی که چنین حاضری به شکل و شمایل

2 درونِ خانۀ چشمی کدام حاضر و غایب مقیمِ سینۀ تنگی کدام خارج و داخل

3 به تن جدایم و جانم به خدمتِ تو ملازم به شخص دورم و دستم به گردنِ تو حمایل

4 ملازمِ تو وجودم نه حاضرست و نه غایب مصاحبِ تو دلم در مراحل است و منازل

5 مگر به بحرِ فراقت به بادبانِ تضرّع رسد هر آینه این کشتیِ امید به ساحل

6 وگرنه درد و دریغا که روزگارِ گرامی به هرزه می گذرد وز دریغ و درد چه حاصل

7 چه حاجت است که من حالِ خویش بازنمایم سرشک دیده بگوید که روشن است دلایل

8 ز دستِ عشق همه عمر هیچ کار نکردم که لایق است و پسندیده پیشِ مردمِ عاقل

9 مرادِ طالبِ او در مشاهده ست وگرنه به یک نظر متصرّف کند مجاهده باطل

10 بهانه در رهِ مجنون محبّت است و از آن جا غرض تفرّجِ لیلیست در طوافِ قبایل

11 نزاریا تو و شوریدگی و رندی و مستی که خویِ عشق به دیوانگیست راغب و مایل

12 گمان مبر که دگر باره عقل گِردِ تو گردد وگر به شعبده بر گردنش نهند سلاسل

عکس نوشته
کامنت
comment