- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون فرو آیی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صدتعب
2 صد بلا در هر نفس اینجا بود طوطی گردون، مگس اینجا بود
3 جد و جهد اینجات باید سالها زانک اینجا قلب گردد کارها
4 ملک اینجا بایدت انداختن ملک اینجا بایدت در باختن
5 در میان خونت باید آمدن وز همه بیرونت باید آمدن
6 چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هرچ هست
7 چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
8 چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار
9 چون شود در راه او آتش پدید ور شود صد وادی ناخوش پدید
10 خویش را از شوق او دیوانهوار بر سر آتش زند پروانهوار
11 سر طلب گردد ز مشتاقی خویش جرعهای می، خواهد از ساقی خویش
12 جرعهای ز آن باده چون نوشش شود هر دو عالم کل فراموشش شود
13 غرقهٔ دریا بماند خشک لب سر جانان میکند از جان طلب
14 ز آرزوی آن که سربشناسد او ز اژدهای جان ستان نهراسد او
15 کفر و لعنت گر به هم پیش آیدش درپذیرد تا دری بگشایدش
16 چون درش بگشاد، چه کفر و چه دین زانک نبود زان سوی در آن و این