تو را وقتی رسد صوفی که با از سلمان ساوجی غزل 380

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

تو را وقتی رسد صوفی که با جانانه بنشینی

1 تو را وقتی رسد صوفی که با جانانه بنشینی که از سجاده برخیزی و در میخانه بنشینی

2 اگر خیزد تو را سودای زلف دوست برخیزی به پای خود به زنجیرش روی دیوانه بنشینی

3 ز باغ او اگر بویی دماغت تازه گرداند هوای باغ نگذارد که در کاشانه بنشینی

4 تو اصلی زاده روحی به وصل خود چه پیوندی چرا از خویشتن بگریزی و با بیگانه بنشینی

5 تو را چون پر طاوسان عرشی فرش می‌گردد کجا شاید که چون بومان درین ویرانه بنشینی؟

6 بیا بر چشم من بنشین جمال روی خود را بین به دریا در شو ار خواهی که با در دانه بنشینی

7 تو خورشیدی کجا شاید که روی از ذره برتابی؟ تو خود شمعی چرا باید که با پروانه بنشینی

8 گر او چون شمع در کشتن نشاند در سر پایت نشان مردی آن باشد که تو مردانه بنشینی

9 به فردا دم مده زاهد مرا کافسانه می‌خواهی تو با او تا به کی سلمان بدین افسانه بنشینی

عکس نوشته
کامنت
comment