1 تا به کی بر من شکست آید چو مینا از زمین می گریزم بر فلک همچون مسیحا از زمین
2 دارد از جای دگر سررشته در کف ریشه ام آب و رنگم نیست چون گل های دیبا از زمین
3 در گلستانی که چون گل ما درو پرورده ایم همچو نیلوفر برآید آسمان ها از زمین
4 آن که در قید خود است از راز عشق آگاه نیست آسمان را می کند دایم تماشا از زمین
5 ما به این دون همتی چون با مسیحا دم زنیم؟ او سخن از آسمان می گوید و ما از زمین
6 گر نداری می، به گلشن رو که آنجا چون روی ساغر می می شود چون لاله پیدا از زمین
7 چون نشینم از پی آسودگی، کز شوق او همچو افلاکم رسیده هفت اعضا بر زمین
8 از غبار غم خلاصی نیست هرجا می رویم گرد باشد بیشتر در روی دریا از زمین
9 گفتگویی سر کنیم از عالم دیگر سلیم تا به کی گوید کسی از آسمان یا از زمین