موج دریای جنون کی دست بر دل می‌زند از سعیدا غزل 306

موج دریای جنون کی دست بر دل می‌زند

1 موج دریای جنون کی دست بر دل می‌زند می‌کشد میدان و هردم سر به ساحل می‌زند

2 پاسبان ماست چون افلاس هرجا می‌رویم نیست عاقل آن که با ما می‌رود دل می‌زند

3 بی‌قرار عشق را آرام در فردوس نیست سالک این راه پشت پا به منزل می‌زند

4 از رباط کهنهٔ خود ای فلک غافل مباش دایماً درویش بر دیوار خود گل می‌زند

5 دل سعیدا طرفه بی‌باکی است در میدان عشق همچو جوهر خویش را بر تیغ قاتل می‌زند

عکس نوشته
کامنت
comment